کتابها -
کتاب دریچه
|
عاقبت پرنده شد
دل ديوانه ي من
رفت و بر شاخه نشست
دل بی خانه ی من
*
منتظر ماند كه باز
برسي از ره دور
شب تنهايي او
پر شود از تو و نور
*
عاقبت ستاره شد
دل ماتمزده ام
رفت تا خلوت ابر
در شب غم زده ام
*
عاقبت بهانه شد
عشق و شيدايي من
حرف آغاز تو شد
شعر تنهايي من
*
عاقبت شراره شد
شعله هاي تب من
آتش سرخ دعا
در میان شب من
*
عاقبت ترانه شد
دردهاي دل من
موج درياي خداست
به تن ساحل من
*
عاقبت خاطره شد
شانزده سال گذشت
به تماشاي سكوت...
و شكست...
*
....
متولد شده ام !
...
|